پارت ۳۴ دثت باز
ات کم کم چشماش سنگین شده بود و دیگه داشت میخوابید یونگی متوجه شد و سریع ات رو روی پاهاش قرار داد تا ات بخوابه
ات خوابش برده بود.
به خورشید نگاه کرد داشت غروب میکرد ات رو برآید بغل کرد و راه افتاد
سمت غار بالای کوه
ذهن یونگی
امیدوارم ات درد نکشه
وقتی یونگی رسید ات چشماش رو تکون داد ولی هنوز خواب بود یونگی وارد شد و جلو رفت به قسمتی از غار رسید که سقفش کریستال و نورانی بود پایین سقف تخته سنگ مانند تخت وجود داشت
ات رو سینگ خوابوند و سر ات رو بوسید
یونگی : اولش درد داره ولی بعد همه چی درست میشه
لحظه ای گذشت و همون نور اومد جلو
نور : زود اومدی
یونگی : قراره درد بکشه ؟
نور : برای اینکه هردوتون تا اخر عمر باهم باشید لازمه که ات تبدیل به الهه بشه و طبق شخصیتش مشخص میشه الهه چیه ولی برای اینکه تبدیل بشه باید دارویی رو بخوره و با رعد برق بهش شک وارد شه و بال هاش به وجود بیان ولی خب درد داره
یونگی : باش ( استرس )
چند دقیقه ای گذشت و هوا خاکستری شد و بارون گرفت
و مراسمی آغاز شد
یونگی در حالی که با ترس عقب میرفت و تو دلش برای ات گریه میکرد
به دور ورش نگاه کرد
الهه های مختلف به طور دایره دور سخره ای که ات بیهوش بود حلقه زدن و ود ترسناکی رو خوندن و یک از الهه ها نوش دارویی رای ات اورد و به خورد ات داد
و ناگهان.
رعد برق طلایی به وجود آمد
ولی ...
ولی الهه هارو از هم پاشوند
یونگی که با استرس نگاه میکرد یه الهه داد زد
: عمل نمیکنه
الهه دیگه ای داد زد
بدنش سرد شده نیاز به گرم شدن و لطافت ذهنش داریم کی می..
رو به یونگی کرد
یونگی فهمید باید ات رو هوشیار تر بکنه
یونگی با قدم های اروم میرفت ولی گرد باد اجازه نمیداد نزدیک تر بشه ولی یونگی تمام قدرت بدنی رو برای ات میداد
وقتی به سخره ات رسید ات رو تو بغلش گرفت و سرش رو بوسید
یونگی : ات میدونستی میتونیم بچه دار شیم میدونستی من چقدر دوست دارم
یهو ات چشماش رو باز کرد
ات : میتونیم بچه دار شیم
یونگی خشکش زد
یونگی. : ا اره
ات یهو سرش رو گرفت
ات : آخه کمرم ای سرم و یهو
ات داشت به بدنش نگاه کرد رنگ پوستش رو شن شده بود موهاش داشت رشد میکرد
و نگاهی به یونگی انداخت
ات : اینجا چخبره
ات نگاهی به الهه ها انداخت
همه داشتن باهم لبخند نگاه میکردن
الهه: با دنیای الهه ها خوش اومدی
ات : واد ...
یونگی دهنش رو گرفت
یونگی : مرسی
ات : چرا دهنم رو میگیری راستی گفتی میتونم بچه دار شم همین امشب
یونگی دوباره دهن ات رو گرفت
یونگی : میتونیم بریم
ات رو برآید بقل کرد و ات دست پا میزد
ات : مگه نگفتی ... راستی من چی شدم
یه الهه داد زد
: الهه برکه
ات زیر اب غرغر کرد
: چیز بهتری نبود هالا
ات خوابش برده بود.
به خورشید نگاه کرد داشت غروب میکرد ات رو برآید بغل کرد و راه افتاد
سمت غار بالای کوه
ذهن یونگی
امیدوارم ات درد نکشه
وقتی یونگی رسید ات چشماش رو تکون داد ولی هنوز خواب بود یونگی وارد شد و جلو رفت به قسمتی از غار رسید که سقفش کریستال و نورانی بود پایین سقف تخته سنگ مانند تخت وجود داشت
ات رو سینگ خوابوند و سر ات رو بوسید
یونگی : اولش درد داره ولی بعد همه چی درست میشه
لحظه ای گذشت و همون نور اومد جلو
نور : زود اومدی
یونگی : قراره درد بکشه ؟
نور : برای اینکه هردوتون تا اخر عمر باهم باشید لازمه که ات تبدیل به الهه بشه و طبق شخصیتش مشخص میشه الهه چیه ولی برای اینکه تبدیل بشه باید دارویی رو بخوره و با رعد برق بهش شک وارد شه و بال هاش به وجود بیان ولی خب درد داره
یونگی : باش ( استرس )
چند دقیقه ای گذشت و هوا خاکستری شد و بارون گرفت
و مراسمی آغاز شد
یونگی در حالی که با ترس عقب میرفت و تو دلش برای ات گریه میکرد
به دور ورش نگاه کرد
الهه های مختلف به طور دایره دور سخره ای که ات بیهوش بود حلقه زدن و ود ترسناکی رو خوندن و یک از الهه ها نوش دارویی رای ات اورد و به خورد ات داد
و ناگهان.
رعد برق طلایی به وجود آمد
ولی ...
ولی الهه هارو از هم پاشوند
یونگی که با استرس نگاه میکرد یه الهه داد زد
: عمل نمیکنه
الهه دیگه ای داد زد
بدنش سرد شده نیاز به گرم شدن و لطافت ذهنش داریم کی می..
رو به یونگی کرد
یونگی فهمید باید ات رو هوشیار تر بکنه
یونگی با قدم های اروم میرفت ولی گرد باد اجازه نمیداد نزدیک تر بشه ولی یونگی تمام قدرت بدنی رو برای ات میداد
وقتی به سخره ات رسید ات رو تو بغلش گرفت و سرش رو بوسید
یونگی : ات میدونستی میتونیم بچه دار شیم میدونستی من چقدر دوست دارم
یهو ات چشماش رو باز کرد
ات : میتونیم بچه دار شیم
یونگی خشکش زد
یونگی. : ا اره
ات یهو سرش رو گرفت
ات : آخه کمرم ای سرم و یهو
ات داشت به بدنش نگاه کرد رنگ پوستش رو شن شده بود موهاش داشت رشد میکرد
و نگاهی به یونگی انداخت
ات : اینجا چخبره
ات نگاهی به الهه ها انداخت
همه داشتن باهم لبخند نگاه میکردن
الهه: با دنیای الهه ها خوش اومدی
ات : واد ...
یونگی دهنش رو گرفت
یونگی : مرسی
ات : چرا دهنم رو میگیری راستی گفتی میتونم بچه دار شم همین امشب
یونگی دوباره دهن ات رو گرفت
یونگی : میتونیم بریم
ات رو برآید بقل کرد و ات دست پا میزد
ات : مگه نگفتی ... راستی من چی شدم
یه الهه داد زد
: الهه برکه
ات زیر اب غرغر کرد
: چیز بهتری نبود هالا
- ۳.۹k
- ۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط